-
دلتنگ
جمعه 23 مرداد 1394 21:37
تو این لحظه به شدت دلتنگم و حس اون کسى رو دارم که مدتها میخواسته یه چیزى بخره ولى خط تولیدش متوقف شده و بعد هزار سال پیداش کرده اما دقیقاً همون لحظه که رفته اون جنس رو بخره فهمیده یه نفر اون جنس و گرفته دستش و در حال پرداختن پولشه. حس مزخرفیه. +اگه مثل من طرفدار آهنگاى سنتى و عتیقه هستین این آهنگ با این حال من بشدت...
-
غرغرهاى شله قلمکار
چهارشنبه 21 مرداد 1394 02:10
لعنت به امروز که انقد دراز و بى مصرف بود. لعنت به من که هیچوقت از خودم راضى نیستم. مرتیکه اومده یه نمونه سوال و جواب چاپ کرده ولى بخودش زحمت خلاصه کردن و دسته بندى نداده. منم نشستم پشت میزم و جواباى یه صفحه اى دراز و میخونم و به ناشر فحش میدم. فحشاى بد. اما بازم دلم خنک نمیشه. از شبکه هاى اجتماعى متنفرم در عین حال...
-
زندگىهاى پیشین، زندگیهاى پسین
سهشنبه 20 مرداد 1394 10:02
همین الان دلم میخواست هرجا باشم جز اینجا مثلا یه گربه تو کوچه که داره آشغالا رو پاره میکنه تا به یه تیکه خوشمزه برسه یا یه لیدر تور که هزار بار یه مکان و درحد تهوع معرفی میکنه یا یه خواننده مرد با سیبیل تو سبک قیافه ی جهاندار که عشقش که موهای مشکی و ابروهای پیوسته داشته تو جوونی ولش کرده و اینم زیر سی و سه پل آواز...
-
چیزی توی دلم
پنجشنبه 15 مرداد 1394 18:52
فکر کردن به او جدیدا خیلی اذیتم میکند.نه اینکه خوبی نداشته باشد ولی علت این سنگدل شدن ناگهانی ام را نمیدانم.یک سری ویژگیهای بد دارد که هیچ رقمه نمیخواهد ازشان دست بردارد.میترسم چشم واکرده باشم و ناغافل بجای دوست داشتن یه خشم باز نشده در سینه ام احساس کنم.ولی خب، هیچ کس مثل او با من مهربان نیست و من هم تا به حال...
-
نانویسا
شنبه 10 مرداد 1394 23:52
ماشالله ١٩٤ سانت قدش بود.دروغ چرا برای بازوهای مردانه اش میمردم.صدایش در آواز خام بود اما با این وجود براى من دلنشین و قشنگ بود.هیچوقت بعد از پاک کردن اکانتم از آن شبکه اجتماعى سراغم را نگرفت.چندبار بهم گفت بیا کافه فلان شعرخوانى و این حرفها هست. همان فوبیاى میتیگ مثل خوره افتاد توى سرم. الکى گفتم باشه فعلاً سرم...
-
خودم و خودم
یکشنبه 4 مرداد 1394 22:41
واقیعت تلخ این ست که من بیست سالگی ام را بدون بیست سالگی کردن گذراندم. بیست سالگی ای که مملو از خواسته های کوچک دخترانه و حماقتهای عمدی بود.حماقت هایی که قشنگ بتوانی سی چهل سال روش مانور بدهی و روی دست حسرت نزنی که چرا جوونی نکردم. من تمام روزهایی که دوست داشتم یک رژ لب قرمز خونی بزنم و بروم توی پارک وبا چندتا دوست کم...
-
فال بی عشق
جمعه 2 مرداد 1394 14:48
پارسال تابستان بود برای اولین بار رفتم پیش فالگیر.چیزهای جالبی گفت بعضی خبرهاش لرزه بر اندامم انداخت اما حالا که فکر میکنم خندم میگیرد چون برای هر کسی ممکن بود تفسیر معناداری داشته باشد، خیلی هم اصرار داشت بگوید کسی را دوست داری ولی مطلوب دلت نیست.لابد هم ته فهنجانم که کپه ای از تفاله قهوه انبار شده بود چیزی بیشتر از...
-
چربی شناور
جمعه 26 تیر 1394 19:10
چرب است. همه جا چرب است. یک لایه ی چربی روی من، در و دیوار و تخت و کمد و پتو و کتابها، حتی کتابها و آن جلد دی وی دی whiplash که مابین کتاب خاله بازیِ بلقیس سلیمانی و جلد اول جنس دوم سیمون دوبوار -هر دو ناتمام- فقط گوشه اش پیداست.چربی از کجا آمده؟ همه جا بوی تعفنی ناشناخته میدهد و من بین خواب و بیداری که صداهای باز و...
-
جامعه گریزی یک آتئیست اخلاق گرا ،خواندن این پست توصیه نمیشود.
چهارشنبه 24 تیر 1394 02:25
چند سال پیش یه وبلاگ داشتم به اسم ٢١ سالگی من. از اونجا که من اون موقع دوره ی بحرانی ای توی زندگیم داشتم وبم خیلی سیاه و نا امید کننده بود، یه بار یه وبلاگ خوندم از مطالبش خوشم اومد و کامنت دادم که خیلی وب خوبی داری و از این حرفا. طرف اومده بود نظر نوشته بود که تو وب تو برعکس اصلا خوب نیس و حال بهم زنه و .. دقیق یادم...
-
از بند گسسته
سهشنبه 23 تیر 1394 02:19
حس بهتری دارم. سبک تر شدم. باری که بدون مقصد و بدون مزد و شاید برای فرمانبرداری از عادت ،این ور اون ور میبردم گذاشتم کنار. خوشبختانه یکی از معدود خصوصیت های خوبمه. لازم نیست زیاد با خودم بجنگم. گذاشتمتش کنار و الان میبینم چقد همه چی بهتره. دنیا قابل تحمل تره. شاید منم قابل تحمل ترم. این بار سنگین نمیذاشت خودمو پیدا...
-
گفتگوهراسی
دوشنبه 22 تیر 1394 16:33
-
جنس دوم
پنجشنبه 18 تیر 1394 01:25
عنوان دردناکی ست، امشب برای اولین بار توانستم حقیقت را به خودم بقبولانم و با خودم درگیر نشوم.امشب برای جنس دوم بودن خودم گریستم. جنس دوم در همه جا جنس دوم است.تمام مبارزات فمنیستی و برابری حقوق زن و مرد پشیزی نمی ارزد وقتی منِ زن جنس دوم بودن خود را قبول دارم و اعتماد من و جامعه ام به مرد رنگ و جنس دیگری دارد. خواهم...
-
خود شاخ پندار به من شاخ نزن!
چهارشنبه 17 تیر 1394 08:46
خطر بهم خوردن حال خواننده یه جا باید استاپ بشه دیگه.من نمیدونم، یعنی تو این مسئله نمیتونم خودمو درک و کنترل کنم. باعث سرافکندگیه که این موقیعت باعث میشه از کوره در برم.البته همونطور که از عنوان مشخصه طرف منو شاخ زده که از کوره در رفتم. داستان اینه من هیچوقت دختر آویزون و عشوه خرکی داری (لغت من دراوردی!) نبودم.هیچوقت...
-
ویرایش برنامه ریزی تابستونه و سایر مسائل
سهشنبه 16 تیر 1394 04:28
1.من نشستم یکم سبک سنگین کردم به حرف یوسف تو نظری که گذاشته بود هم فکر کردم گفتم دوباره بیام بررسی کنم ببینم برنامه م واقعا سنگین و دور از دسترسه؟ نکنه همش توهم باشه و منم تابستون بگیرم بخوابم ؟ از پست قبل تا حالا من رفتم کلاس زبان ثبت نام کردم و استاد هم از قضا بسیار سختگیره و خیلی تاکید داره که تکالیفش رو حتما حتما...
-
برنامه ریزی تابستونه
یکشنبه 14 تیر 1394 03:31
تو این پست میخوام واسه خودم نمای آیندم رو تاحدودی شفاف کنم و راهمو مشخص کنم. هرچند این کاریه که خیلی وقت پیش باید انجام میشد اما بازم جلوی ضرر رو از هرجا بگیری منفعته. یه جمله ای هست که میگه اگه رویاهات به اندازه ی کافی نمیترسوندت پس به اندازه ی کافی بزرگ نیستن، راستش رویاهای من خیلی منو میترسونه. خیلی فراتر از دایره...
-
کابوس
پنجشنبه 11 تیر 1394 13:36
از خواب دیدن خوشم نمیاد.حتی اگه حامل خبر آینده باشن. چند روز زودتر با خبر بشی که چی؟ تازه مگه چه اتفاق جدیدی میفته که خوشحالم کنه؟ فقط باید دعا کرد خبر بد نشنویم. خوابمو میگفتم، اولا اینکه خیلی قاطی پاتی بود.دوستمو خواهرم میخواستن برن استرالیا، وقت سفارت داشتن خیلی ام امیدوار بودن. این جدایی تو خواب خیلی اذیتم کرد،...
-
مذاکرات کوفتى هسته اى
پنجشنبه 11 تیر 1394 02:45
١.هیچوقت خدا واسم اهمیت نداشت نتیجه ى مذاکرات چى میشه، نه اینکه معتقد باشم تاثیری رو زندگیم نداره ولی بالاجبار از تاثیرش چشم پوشى کردم و به لطف سیاست هاى این کشور میدونستم اوضاع هرچقدر هم اسف بار بشه ما یه جوری خودمونو باهاش تطبیق میدیم که انگار از اول همونجوری زندگی کردیم. تاثیر مستقیم و غیرقابل انکار مذاکرات بیشتر...
-
فیلینگ بی حوصله
سهشنبه 9 تیر 1394 17:48
١.آخرین امتحانمو دادم و الان لحظه لحظه اش جلوی چشممه همش به این فکر میکنم مشکل درس خوندن من کجاست که امتحان دادن و بلد نیستم؟ این خیلی وحشتناکه و به طور بی انصافانه ای هم مهم و تعیین کننده اس، تو همکلاسیام یه سری رو میشناسم که نصف منم درس نمیخونن ( حالا نه اینکه من خیلی خرخون باشم ) اما خیلی خوب امتحان رو مدیریت...
-
فیلینگ بی حوصله
سهشنبه 9 تیر 1394 17:34
-
چگونه با حماقت اطرافیان کنار بیاییم؟
پنجشنبه 28 خرداد 1394 16:18
۱.امتحانا نمیزارن بنویسم.الان به خودم ۵ دیقه بریک دادم اونم با عذاب وجدان.چند روز پیش راجع به یه حدیث مجعول - به نظر من مجعول بود ،خیلی مزخرف بود- تو گروه دوستامون بحث تلگرامی کردیم، محتوای حدیث راجع به سکس اورال بود.من اون حدیث وبه شوخی فرستادم توگروه با عکس شکلک وخنده بعد دوستم پی ام داد که من حدیث میارم سکس...
-
عشق همیشه در مراجعه است
چهارشنبه 6 خرداد 1394 10:01
داشتم به این فکر میکردم -ینی همیشه یه وقتایی پیش میاد که بهش فکر کنم- من از اون دخترایی بودم که تا سن الانم حتی یه بارم عشق پسری رو نسبت به خودم تجربه نکردم. نه اینکه مریم مقدس باشم.هیچوقت واسم پیش نیومد که کسی بیاد طرفم و حرفای عاشقونه بزنه بگه دلش واسم تنگ میشه میخواد که کنارش باشم و من احساس کنم -احساس که بهترین...
-
رور تعطیل روز دعوا
یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 13:29
۱.سرنوشت روزای تعطیل همیشه همین بوده، حد اقل تو خونه ی ما.بالاخره تو نیمه روشن شبانه روز باید یه بحث و جدلی پیش بیاد که ما به خودمون و شیرازه ی خانوادمون شک کنیم.به این که چرا باید پیش هم زندگی کنیم؟ چه فایده ای داره این دعواهای تکراری سر یه اخلاقایی که با هم کنتاکت دارن، و هر کسی ام انتظار داره طرف مقابل تغییر...
-
عقده ای -_-
جمعه 25 اردیبهشت 1394 11:26
۱. شاید ب. باعث شد من اینجوری بشم، نمیدونم اینجوری بودن دقیقا چه تعریفی داره،باید گفت عقده ای؟ افسرده؟ نمیدونم. هیچ وقت نخواستم کمبودایی که داشتم ،حسرت های واقعی و ساده م رو قلبم اثر بزاره و بخوام یه روزی انتقام نداشته هامو از بقیه بگیرم. از اینکه یه روزی اینجوری رفتار کنم میترسم. شاید همون موقع که میتونست دکور اتاق...
-
فاک دیس
جمعه 25 اردیبهشت 1394 11:25
مروز میخواستم دفتربرنامه ریزی رو که طراحی کرده بودم پرینت بگیرم، یادم افتاد اصلا کپی ش نکردم چون لپ تاپم فلشمو نخوند،هی ارور داد. داره کارمو خراب میکنه، از این اتفاقات پیش بینی نشده ی تکنولوژی متنفرم. هیچی ام بارم نیس که بخوام درستش کنم. از ایده ی دفتر برنامه ریزی نسبتا راضی ام.آخر سال اگه نگاهش کنم میتونم ارزیابی کنم...
-
مهاجرت از بلاگفا به بلاگ اسکای
جمعه 25 اردیبهشت 1394 11:21
۱.این وبلاگو وقتی ساختم که حس کردم دیگه گوش بقیه جایی برای شنیدن حرفام نداره، انقد که همیشه دغدغه های تکراری و بی نتیجه دارم و بهبودی هم توش نمیبینم.گفتم یه وبلاگ بسازم،خوبیش اینه عموم مردم رفتن دنبال لاین و اینستاگرام و شبکه های دیگه. میخواستم حرف بزنم، با خودم، نه کسی بشنوه نه اهمیت بده. وقتی تو یه وبلاگ بی مخاطب...