چگونه با حماقت اطرافیان کنار بیاییم؟

۱.امتحانا نمیزارن بنویسم.الان به خودم‌ ۵ دیقه بریک دادم اونم با عذاب وجدان.چند روز پیش راجع به یه حدیث مجعول - به نظر من مجعول بود ،خیلی مزخرف بود- تو گروه دوستامون بحث تلگرامی کردیم، محتوای حدیث راجع به سکس اورال بود.من اون حدیث و‌به شوخی فرستادم تو‌گروه با عکس شکلک و‌خنده بعد دوستم پی ام داد که من حدیث میارم سکس اورال ثوابه.من اصلا حوصله و اعصاب سر این بحث و نداشتم ولی اون ادامه داد و‌ درمورد نجاست سگ گفت که چند روز پیش بحثمون بود.گفتم من قرآن و نخوندم ولی حتی اگه تو قرآنم باشه من قبولش ندارم گفت تو قرآن نیست ولی احادیث متواتری هست که اینو تاکید میکنه،من گفتم حدیث باید اثبات شه انقد حدیث مفت و چرت هست که نمیتونی تمایز قائل بشی،مثل این حدیث که میگه گربه سیاه جنه،اصلا چرا باید گربه سیاه جن باشه، چه دلیلی هست که جن نشه کلاغ سیاه بشه‌گربه، بعد جواب داد که آره گربه سیاه جنه دیگه. اینو که گفت من دیگه غلاف کردم. شروع کرد توضیح و تفسیر که چرا شر میگی،منم گفتم عقاید توام از نظر من شره ولی نمیگم شر میگی! گفت نه تو‌چون تفسیر این احادیث رو نمیدونی اینجوری میگی! من یه کتاب دارم همه اینا رو‌توضیح داده،گفتم خب نویسنده اش کیه؟ گفت یادم نیست! با خودم گفتم تو نمیدونی نویسنده ی کتابی که داری بهش استناد میکنی کیه اصلا چقد قابل اعتماده بعد میای از روش اینارو توضیح میدی و برچسب چیز مغز بودنم بهم میزنی! از سکس اورال به کجا رسیدیم! حالا تو دلت میخواد انجام بدی لازم نیست بری دنبال تایید امام و پیغمبر.البته اینا‌رو‌بهش نگفتم. میخواستم بپرسم عقاید ائمه راجع به فانتزی آی جنسی چیه؟ اگه بفهمی از قضا شوهرت انحراف جنسی داره میخوای چیکار کنی؟ آیا میگردی دنبال حکم ولی امر؟ میری از مرجع تقلید میپرسی؟ یه وقتایی همین دین خودش داره راهنمایی میکنه که ما بهت عقل دادیم بد نیست اونم به کار بگیری.هیچ لزومی نداره جزیی و خصوصی ترین تصمیمات زندگیت رو بسپری دست کسی و اونو به مقام لاهوتی برسونی.

۲.بالاخره دست تغییر باعث شد من یکم تنها بشم،بعلت مسافرت کاری پدر و همراهی سایر اعضای خانواده با وی!

با اینکه کلی درس نخونده و‌کار نکرده دارم چون مخم واقعا استاپ کرده بود گفتم به خودم یه حالی بدم.شروع کردم پاستا درست کردن اونم از نوع چیکن آلفردو.زیرا تو این دنیا منو هیچی به اندازه آشپزی سر ذوق نمیاره.حین آشپزی بنان گوش دادم بعد شجریان،یه گوشه دیلمان بود نمیدونم چرا حس میکردم شبیه دیلمان نیست.بگردم دیلمان بنان رو پیدا کنم.دوست جان میگه دیلمان تو اوج زیاد زیبا نمیشه،اگه لطیف بخونیش میشینه به دل.

تنهایی بعضی وقتا خیلی دلچسب میشه،خصوصا اینکه نخوای با دوستی،کسی تقسیمش کنی.

۳.بطور اتفاقی به یه اشکال تو افکار و قضاوتم پی بردم.من یه اخلاق بدی دارم وقتی از کسی خوشم بیاد،حتی اگه عشق نباشه،فقط علاقه عادی،انقد میبرمش بالا که هرچی میگه چشم بسته قبول میکنم.انقد بده این ویژگی.خیلی بد.بعد تا اون طرف یه اشتباهی میکنه واسه من از عرش به فرش میاد و از چشمم‌ میفته.

عشق همیشه در مراجعه است

داشتم به این فکر میکردم -ینی همیشه یه وقتایی پیش میاد که بهش فکر کنم- من از اون دخترایی بودم که تا سن الانم حتی یه بارم عشق پسری رو نسبت به خودم تجربه نکردم. نه اینکه مریم مقدس باشم.هیچ‌وقت واسم پیش نیومد که کسی بیاد طرفم و حرفای عاشقونه بزنه بگه دلش واسم تنگ میشه میخواد که کنارش باشم و من احساس کنم -احساس که بهترین قاضیه - صداقت داره و واقعا حرفش و دلش یکیه. این صحبتا خیلی واسم غریبه اس.دقیق تر که بخوام بگم شاید وقتی ۱۳ سالم بود یه همچین چیزی واسم اتفاق افتاد که همون موقع توهم اینو داشتم  که بهش میگن عشق،خیلی مضحک و در عین حال دردناکه‌ که من اون حس نارس رو نه دیگه‌ تجربه کردم نه حتی واسم پیش اومد که بخوام قبولش کنم یا پسش بزنم.شاید هیچ وقت بهش نیاز پیدا نکردم و ‌واسم آزاد دهنده نبوده. برعکس بعضی‌از دخترای اطرافم که حتما باید با یکی باشن وگرنه اموراتشون نمیگذره.

عشق ۱۳ سالگی! خیلی خنده داره که اسمشو بزارم عشق.شاید فقط اون حس خاصی بود که من از انجام کاری که ازش منع شده بودم نصیبم میشد: حرف زدن با پسری که چهره اش مطبوع بود،خلافای یواشکی میکرد،به هنر علاقه داشت و از مصاحبت با دخترا لذت میبرد! اولین تعریف من از عشق یه همچین چیزی بود.از عشق جنس مخالف.این که من همیشه از بودن کنار پسرا منع شده بودم باعث شدم خودم هم پسر باشم هم دختر.این فقط تو درونم بود.یه قسمت از من برای خودم نقش مکمل و بازی میکرد،این مکمل با من بزرگ شد و وقتی بهش احتیاج داشتم تکیه گاهم بود. نمیدونم من مشکل دارم یا طبیعی ام؟ البته هستم.بعد اون جذب چند نفر دیگه ام شدم.این نبود که همش تو خودم باشم. بواسطه ی آخریش انقد اذیت کردم خودمو که کار و بار دانشگاهم کن فیکون شدبا اینکه حتی بهش نگفتم که دوسش دارم و حتی جوری رفتار نکردم که بو ببره.مشکل البته از اون نبود.مشکل اون دو نفری بودن که سالها درون‌ من زندگی میکردن و مکمل هم بودن و‌ من درحالی که بهشون نیاز داشتم حالم ازشون بد میشد و نیاز اون نقش مرد رو‌بعهده یه مرد واقعی بزارم.این با یه حالت بیمارگونه درحالی بود که من مثل دیوونه ها فکر میکردم اگه توسط یه پسر و به وسیله عشقش به من تایید نشم دیگه هیچ ارزشی ندارم.وای که چقد به خودم بد کردم.الان که یاد اون‌موقعا میفتم،یاد وقتایی که توهم زشت بودن داشتم،جلوی آینه وایمیسادم یکم میکاپ میکردم و بعد میزدم زیر گریه و نمیرفتم دانشگاه چون از قیافم خجالت میکشیدم،یا مثل بچه های پنج ساله شبا از خدا میخواستم ‌صبح که پامیشم چهرمو عوض کنه...الان خودمو بخاطر این تحقیرا نمیبخشم.اون قدر عاقل بودم که بدونم این حرفام انقد احمقانه اس که نمیشه به کسی گفت. اون موقع شدیدا احتیاج داشتم یکی بهم توجه کنه.بگه تو ‌وجود من هم یه چیزایی هست که بهشون مغرور باشم،بهشون بنازم،چیزایی که من دارم مثل بقیه ارزشمنده.حتی همون موقع مثل ۱۳ سالگیم این کشمکش درونی رو بازم با عشق اشتباه گرفتم.اون حس عشق نبود.مشکلی بود که من با خودم داشتم.غریبه ترین آدم خودم بودم.همون موقعا ینی حدود یک، یک سال و نیم پیش خلأ هامو با شعر گفتن پر کردم.مثل همیشه.مثل سالای قبل. از وقتی که دیدم کسی حوصله شنیدن درد و دل بقیه رو نداره. تا اینکه بخاطر این خودکشیای بی رحمانه ام که اولین و‌آخرین قربانیش خودم بودم یه باگ گنده تو دوره تحصیلیم دادم که منو از یه آدم خیلی عزیز دور کرد.کاری که خودم با خودم کردمو ترکشش درو برمو زد.جز اینکه خودمو هم فنا کرد.این دوره ای که توش نابود شدمو و‌نابود کردم با اینکه خیلی چیزا ازم گرفت حداقل بهم یاد داد به خودم ارزش بدم.وقتی راه میرم سرمو بالا بگیرم و بخندم.ناسپاس نباشم.از این آخری خیلی ضربه خوردم.و آخرش اینکه تا خودم خودمو دوس نداشته باشم کسی منو دوس نخواهد داشت.این قانونه.من خودمو دوست دارم.دیگه نیاز ندارم کسی تاییدم کنه.تا همین حالاشم بخاطر گرفتن این تایید از چارتا فلان فلان شده خودمو پایمال کردم که دیگه حتی حاضر نیستم مرورشون کنم.فقط میخوام رهام کنن.