ساعت ٧ تا٩ هر شب

ساعت ٧ تا ٩ هرشب یک حس غریب نامأنوس داشت. حسی تشنه که عطش دوستی غریب و نا آشنا را توی دلش تمنا میکرد،دوستی که قضاوت نکند، هیچ دیدگاهی حتی توی دلش و پساکوچه ی ذهنش از او نداشته باشد و فقط گوش کند و بس. ساعت ٧ تا ٩ دلش میخواست هر روز یکشنبه بود . یکشنبه ی یک کاتولیک مذهبی. ساعت ٧ تا٩ دلش یه کشیک اعتراف نیوش میخواست که بگوید از فلانی حالش بهم میخورد، چندین باز در هفته اخیر تصورات صکصی عجیب و فانتزی های غیرعادی داشته، توی دلش به هزار نفر فحش داده، قیافه ی فلانی دلش را بهم میزند، از نصف بیشتر ادمهای دورش بیزار است، از ذهنش گذشته که همجنسباز شود، هوس کرده برود روی پشت بام سیگار بکشد ، اتاقش را بیشتر از ١٠ روز مرتب نکرده ،رنگ موی جدیدش را دوست ندارد و اینکه خیلی تنهاست. بینهایت تنها و رنجورتر از همیشه. ساعت ٧ تا ٩ مثل سگ دلش دوستی میخواست که کصشعرهایش را به گوش جان بشنود و در اخر یک اسکناس توی مشتش بگذارد و کشیشی که دوست است بگوید: بخشیده شدی.

نظرات 6 + ارسال نظر
لاست استریت جمعه 17 مهر 1394 ساعت 07:26 http://mehran.blogsky.com/

where are you?

رایت هی یر

تراویس پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 18:19 http://travisbickle.blogsky.com

کجایی خوشگل خانم؟؟؟

اینجام

لاست استریت شنبه 11 مهر 1394 ساعت 06:24 http://mehran.blogsky.com/

رو پشت بوم سیگار کشیدن رو هستم

zahraa جمعه 10 مهر 1394 ساعت 09:04 http://dr-coffe.blogsky.com

راستی لیکنت کردم....البته قبلا هم لینک بودی اما آدرس جدید رو گذاشتم

مرسی

zahraa جمعه 10 مهر 1394 ساعت 09:01 http://dr-coffe.blogsky.com

هوم متن خوبی بود.

آویشن پنج‌شنبه 9 مهر 1394 ساعت 01:55

چقدر این حس برام قابل درک بود.

تنها نیستم یعنی ؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.