چه کسى داند، ز غم هستى چه به دل دارم؟

یه احساساتى داره غلیان میکنه مبنى بر دوست نداشتنش، حس میکنم من زیاد گذاشتم اون کم، من فداکارى کردم اون نه، من هرچى داشتم در برابر اون شماره دو بود، اولویتم همیشه خدا اون بود، هرجا که میرفتم فکرم پیشش بود و حس وظیفه داشتم نسبت بهش. به اینکه بهش حس خوبى بدم و هواشو داشته باشم، ولى از بس انجام شده این کارام  انگار دیگه به چشم نمیاد! انگار اهمیت و ارزششو ازدست داده! نمیدونم ، شاید داره دوران سرکشى و بیخیالى و به جهنم گفتن شروع میشه! دوران خطرناک شدن من، مثل دو سال پیش... گاهى ...گاهى که نه، اکثر وقتا من خودمو بخاطر اون خط زدم، خودمو بردم زیر سوال.

+ میخوام قوى باشم و وایسم سرپا.

نظرات 3 + ارسال نظر
آسمان سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 14:19 http://aseman9.blogsky.com

خب آدم که همه قضیه رو نمیدونه.اما یه توصیه اینکه.براى این که مطمئن شى اهمیتشو از دست داده یا نه یه چن وقت این فداکاریاتو بذار کنار.بذار نبودنشون حس بشه.بعد اگه دیدى واقعا اینجوریه این دفعه اونو خط بزن.به جاى خودت..
امیدوارم خوب باشى همیشه:(

اره همین کارو میکنم

سحر سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 11:24 http://saereh.mihanblog.com/

ولادت امام خوبی ها، امام رضا(ع) رو بهتون تبریک میگم.با آرروزی بهترینها
98651

Seven سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 10:24 http://shades-of-grey.blogsky.com

متاسفانه خیلی ها به اینجا میرسن ! اما فکر میکنم اون قسمت سرکشی و بی خیالی فقط مخصوص ادم های قویه! بقیه همینجوری آدامه میدن و منتظر میمونن که شاید یه چیزی تغییر کنه!
امیدوارم که این حس ها و ... از بین بره به زودی اما اگر نرفت
به فکر خودت باش و بس.

مرسى عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.